سفارش تبلیغ
صبا ویژن




سلام
یک سال دیگه هم گذشت، مثل تمام سال های قبلش...
این روزها خیلی ها رو میبینم که تو خلوت یا کنار دوستی، سال 86 رو مرور میکنند، انگار میخوان بهش نمره بدن! بعضی میگن براشون سال خوبی بوده، بعضی هم میگن نه، بعضی ها هم میگن: ای بد نبود...
دو سه روزی هست میخوام بشینم، آمار خوبی ها و بدی های 86 رو برای خودم دربیارم، ببینم مال من چطور بوده ؟! نمی دونم چرا دلم راضی نمیشه! حالا خوب یا بد، اصلا مگه فرقی هم میکنه ؟! مهم اینه که روزها و سال ها با سرعتی باور نکردنی میگذرند...
ترجیح میدم این وقت رو صرف سال 87 کنم، اینکه چطور میخوام باشه و باید چکار کنم ؟! ترجیح میدم به لحظه هایی فکر کنم که هنوز نیامده اند تا وقتی میرسند راحت از دستشون ندم...
لحظه های نو مبارک ...


ناصر | چهارشنبه 86 اسفند 29 | ساعت 6:46 عصر | نظرات []




سلام

نوشته بود :
فیل ها و مورچه ها و درختای اقاقیا با هم زندگی می کردند.
فیل برگ ها و شاخه های سبز اقاقیا رو می خورد، خیلی هم میخورد! اینقدر که مورچه ها باید دست به کار میشدند، و با هجوم آوردن به خرطوم و سرش مانع چرای بیش از حدش می شدند! در عوض، درخت با تولید مواد غذایی مورد نیاز مورچه ها و جادادن به اونها در شاخه های خودش جبران می کرد ...
تا اینکه سر و کله یه آدم پیدا شد. درخت های اقاقیا رو دوست داشت. شاید هم دلش براشون می سوخت، همه فیل ها و دیگر گیاهخواران بزرگ رو از اونجا راند و تو دشت محصور کرد تا از درختها محافظت کرده باشه !
پس از دور کردن فیل ها از درختها و نبود مهاجم، درختان اقاقیا هم که دیگه نیازی به مورچه ها نداشتند، تولید غذا برای اونها و کمک به اسکانشون رو متوقف کردند. مورچه ها ناگزیر برای یافتن غذا درختان رو ترک کردند و جای خودشون رو به حشرات و آفات نابود کننده درخت دادند و درخت های منطقه هر روز مریض تر شدند و از تعدادشون کم شد ...
حالا دیگه درختی نبود که اون آدم دوستش داشته باشه و بخواد ازش محافظت کنه !!
.
.
حالا انسان باید می نشست و مثل همه ی دفعات قبل، ای کاش ها رو می شمرد ...
ای کاش، آفات نبودند و درخت ها مریض و نابود نمی شدند ...
ای کاش، مورچه ها درخت رو ترک نمی کردند و جای خودشون رو به آفات نمی دادند ...
ای کاش، درخت جا و غذای مورچه ها رو دریغ نمی کرد تا مجبور نشن کوچ کنند ...
ای کاش، فیل ها بودند و درخت از کمک مورچه بی نیاز نمیشد ...
.
ای کاش، انسان باور می کرد ...
»»» والله یعلم و انتم لا تعلمون...

[پ.ن] جام جم نوشته بود، یه جور دیگه تو صفحه علمی ... 28 بهمن /


ناصر | شنبه 86 اسفند 18 | ساعت 11:55 صبح | نظرات []




سلام

[یکی دو روز پیش / پاساژ قدس]

-- سلام، معماری کامپیوتر مانو - امیرصادقی رو میخوام...
* بفرمایید ...
-- چقدر تقدیم کنم؟
* 5000 تومان!
- تخفیف نمی دید؟!
* نه جانم، تخفیف نمیدم! اینجا رو ببین این کتاب چاپ قدیمه، دارم قیمت پشت جلد بهت میدم! همین کتاب رو ... یه ماژیک روش کشیده میگه 7000 تومان !! تازه اصلا گیرت نمیاد ...
-- ممنون از لطفتون! بفرمایید این هم 10000 تومان! یکی دیگه هم بدید لطفا! دوستم هم میخواست گمانم ...


ناصر | دوشنبه 86 اسفند 6 | ساعت 7:4 عصر | نظرات []




سلام

یکی دو هفته گذشته، گمانم هیچ دو دانشجوی پیام نوری نبودند که به هم برسند و حرف از انتخاب واحد بینشون رد و بدل نشه ...
حرف از انتخاب واحد اینترنتی و خیلی ها که انگار هنوز بالا و پایین رفتن از 20 – 30 تا پله و رفت و برگشت به 5 – 6 تا اتاق رو به نیم ساعت آنلاین بودن تو خونه یا حداکثر 500 تومان هزینه کافی نت ترجیح میدن.
حرف از سایتی که نمی دونم چرا بعضی ها تا همین روزهای آخر شکایت داشتند که باز نمیشه و هر وقت میرفتم تقریبا راحت باز میشد.
حرف از لیست ناقص دروس ارائه شده روزهای اول که دو سه واحد پاس نشده بیشتر توش پیدا نمیکردی و کمتر از 12 واحد انتخاب هم غیر مجاز بود. و انگار خیلی سخت بود چند روزی صبر کردن ...
حرف از سیستمی که حالا بعد از حداقل یک ترم تجربه قبلی، و دهها نمونه دانشگاهی و غیردانشگاهی دیگه که بعضی شون چند سالی هست دارند کار میکنند، هنوز بعضی اوقات مشکلات یا بهتر بگم ضعف الگوریتمی داره و این سوال که آیا واقعا پیاده کردن همچین سیستمی، مشکل بزرگی برای یه دانشگاه به حساب میاد ؟! و باز انگار حتی برای امثال من دانشجوی کامپیوتر سخت بود باور اینکه بله، با همچین شرایطی هم، گاهی هستند مشکلاتی که تنها در محیط استفاده واقعی خودشون رو نشون میدن...
حرف از فیش های پرداخت شهریه و اینکه وقتی سایت بهت اعلام میکنه، مبلغ کل شهریه شما 764060 ریال، یعنی 764060 ریال ... نه یک ریال کمتر، نه یک ریال بیشتر!!

اما میون همه این مشکلات ِ به نظر بعضی ها خیلی بزرگ، بی مزه ترین ایرادی که اتفاقا بیشترین مشغولیت ذهنی رو برای من ایجاد کرد و آخر هم جوابی براش پیدا نکردم این بود که برای یک دانشگاه بزرگ با بیش از یک میلیون دانشجو و چند ده هزار دانشجوی رشته کامپیوتر(!!)، چنین سایتی با چنین ظاهری تاسف انگیز نیست ؟!
این روزها که به لطف آقایان، همه چیز دانشگاه پیام نور داره فدای کمیت ظاهری دانشجوهای اون میشه و با افتخار اعلام میکنند که ظرفیت دانشگاه ها رو در این دانشگاه دو برابر کرده اند، آیا فقط چند ساعتی بیشتر وقت گذاشتن برای ظاهر این سایت نمی تونست حجم زیادی از این مشکلات رو در پس یک ظاهر زیبا پنهان کنه ؟!


ناصر | سه شنبه 86 بهمن 30 | ساعت 7:35 عصر | نظرات []




انقلاب پیروز شد ...

ساعت‌ از ده‌ شب‌ گذشته‌ بود. دیگر صدای‌ گلوله ‌نمی‌آمد. چهارراه‌ سیمتری‌ نارمک‌ در آتش‌ می‌سوخت‌. از کوچه‌ مسجد کمیل‌ به‌ خیابان‌ آمدم‌. جلوی‌ مغازه‌ پدرم‌ رفتم. چند گلوله‌، کر‌کره‌ مغازه‌ را سوراخ‌ کرده‌ بود. به طرف‌ چهارراه‌ سیمتری‌ رفتم. خیابان‌ را کامیون ها و جیپ هایی‌ که‌ در آتش‌ می‌سوختند، بسته‌ بودند. نور سرخ آتش‌، دیوار خانه‌ها را زرد و قرمز کرده‌ بود.
زمین‌ پر بود از پوکه‌ فشنگ‌ و تکه‌های‌ سوخته ماشین ها. چند جسد خون‌آلود، در وسط‌ خیابان‌ افتاده بود. به‌ کنار پیاده‌رو رفتم‌. ستون‌ طویلی‌ از اجساد درجه‌داران‌ و گاردی ها کنار دیوار نیمه‌خرابه‌، درازکش‌ شده بودند. جوی‌ خون‌ از زیرشان‌ جاری‌ بود. در میان انفجارهای‌ خفیف‌ و گاهی‌ شدید، فریاد الله اکبر می‌پیچید.
به‌ در خانه‌ که‌ رسیدم‌، مادرم‌ کنار زن های‌ همسایه ایستاده‌ بود. خودم‌ را به‌ بغلش‌ انداختم‌. با ذوق‌ و شوق‌ پرسید که‌ چی‌ شده‌ است؟ دیگر نمی‌توانستم‌ خودم‌ را کنترل‌ کنم‌. پوکه‌های‌ سیاه‌ شده‌ فشنگ‌ را در دستم ‌فشردم‌. جیبم‌ پر بود از آنها. بغضم‌ که‌ تا آن‌ لحظه‌ داشت‌ خفه‌ام‌ می‌کرد، ترکید. زدم‌ زیر گریه‌:
ـ ... انقلاب‌ پیروز شد ... پیروز!
                                       « از خاطرات حمید داودآبادی »


ناصر | یکشنبه 86 بهمن 21 | ساعت 2:49 عصر | نظرات []




لیست کل یادداشت های وبلاگ