زندگي ، گرمي دلهاي به هم پيوسته ست تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست . *در ضميرت اگر اين گل ندميده ست هنوز ، عطر جان پرور عشقگر به صحراي نهادت نوزيده ست هنوزدانه ها را بايد از نو كاشت .
آب و خورشيد و نسيمش را از مايه ي جان خرج مي بايد كرد .رنج مي بايد برد ،دوست مي بايد داشت ! *با نگاهي كه در آن شوق برآرد فرياد با سلامي كه در آن نور ببارد لبخنددست يكديگر را بفشاريم به مهرجام دلهامان را مالامال از ياري ، غمخواريبسپاريم به همبسرائيم به آواز بلند :-شادي روي تو !اي ديده به ديدار تو شادباغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوستتازه، عطر افشان گلباران باد .